پندانه _ عیدانه

بسم تعالی

📌 #پندانه

🔸چند سال پیش همیشه فکر میکردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است.نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم

🔹روانپزشک گفت: "فقط یک سال هفته‌ای سه روز جلسه ای 80 دلار بده و بیا تا درمانت کنم.

🔸شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم.
پرسید، "چرا نیومدی؟"

🔹گفتم، "خب، جلسه‌ای هشتاد دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجّار منو مجانی معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پس‌انداز کردم و یه وانت نو خریدم."

🔸پزشک با تعجّب گفت، "عجب! میتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟"

🔹گفتم: "به من گفت اگه پایه‌های تخت خواب را ببُرم؛ دیگه هیچکس نمی‌تونه زیر تختت قایم بشه!"

🔺برای هر تصمیم گیری شتاب نکنیم و کمی بیندیشیم

📌 http://gharib-madineh-dehdasht.blog.ir/

دوشنبه  1397/1/6

پند چهارم

بسم تعالی

👤پسر ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :

🔸 ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ :

ﺳﺎﻋﺖ 05:00 ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ .

پند سوم

بسم تعالی

🔸کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد خیابانی سوار شد و کنار او نشست.

🔹مرد ولگرد روزنامه‌ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید: پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟

🔸کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت:

پند دوم

بسم تعالی

🔹 صد متر جلو تر یه خانمى کنار خیابون ایستاده بود ...

راننده ى تاکسى بوق زد و خانم رو سوار کرد ...

چند ثانیه گذشت ...

🔹 راننده تاکسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه...

خانم مسافر: ممنون..

🔹 راننده تاکسى : لباتون رو برجسته کرده ...

خانم مسافر سایه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پایینُ لباشو رو به آینه غنچه کرد...

خانم مسافر: واقعاً؟؟!

🔹 راننده تاکسى خندید با دستِ راستش ، دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ و

پند اول

بسم تعالی

📌 پندانه

🔹 عکاسی از دخترکی دستفروش ک زیرباران جوراب میفروخت عکسی گرفت…

🔺 آن عکس بهترین عکس سال شد…

🔹 عکاس بهترین عکاس سال شد و جایزه گرفت…

🔺 کتابی درمورد آن عکس نوشته شد… نویسنده اش بهترین نویسنده شد و جایزه ای گرفت…