عاشقانه 4
پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۸ ق.ظ
بسم تعالی
رد شد از کوچه ی ما، خانهی ما ریخت بهم
یک نظر کرد مرا کل مرا ریخت بهم
(من ملک بودم و فردوس برین...) اما او
بوسه ای داد به من، عرش خدا ریخت بهم
معتکف در حرم امن دلم بودم و او
تا که آمد جهت قبله نما ریخت بهم
شاعر شهر خودم بودم و از شهر خودش
ضربان قدمش شهر مرا ریخت بهم
یک نظر صورت ماهش به قمر داد نشان
شرم افتاد به ماه و همه جا ریخت بهم
تار را بم نزن ای یار زمین می لرزد
تازه فهمیده خدا ارگ چرا ریخت بهم
شاعر : موحد اوصولی
http://gharib-madineh-dehdasht.blog.ir/ 📌
پنج شنبه 1396/11/19
- ۹۶/۱۱/۱۹
- ۳۵۸ نمایش