وبسایت هیئت غریب مدینه دهدشت

مذهبی،فرهنگی،اعتقادی

وبسایت هیئت غریب مدینه دهدشت

مذهبی،فرهنگی،اعتقادی

وبسایت هیئت غریب مدینه دهدشت

اعتقادی،سیاسی،علمی،روانشناسی،

آخرین نظرات
نویسندگان

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

سرسبز دل از شاخه بریدم،تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم،تو چه کردی؟

من شور و شر و موج و تو سرسختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم،تو چه کردی؟

هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی

مغرور ، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم،تو چه کردی؟

#تنهایی و #رسوایی ، بی مهر و آزار
ای عشق ، ببین من چه کشیدم تو چه کردی



چهار شنبه  1396/12/23

  • مهدی آرام بن






شنبه  1396/12/12
  • مهدی آرام بن
بسم تعالی


گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول می‌گذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند  و همینطور در ادامه ...

شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت...


شاعراین چنین سرود:

سالها بود تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا




یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا


  • مهدی آرام بن

عاشقانه5

۲۶
بهمن

بسم تعالی



پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد

چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد
  • مهدی آرام بن

عاشقانه 4

۱۹
بهمن

بسم تعالی


رد شد از کوچه ی ما، خانه‌ی ما ریخت بهم
یک نظر کرد مرا کل مرا ریخت بهم

(من ملک بودم و فردوس برین...) اما او
بوسه ای داد به من، عرش خدا ریخت بهم
  • مهدی آرام بن



دریافت
مدت زمان: 46 ثانیه

مداح : کربلایی سعید محمودسرشت


هر وقت بیاد و نام شما آب میخوریم


 انگار جای آب ، می ناب می خوریم


 مردم اگر به نرخ روز می‌خورند نان


 ما نان به نرخ حضرت ارباب میخوریم





مهدی آرام بن

1396/11/13

  • مهدی آرام بن

عاشقانه2

۱۱
بهمن
بسم تعالی


تا زمانی که جهان را قفسی می‌دانم
هر کجا پر بزنم طوطی بازرگانم

گریه‌ام باعث خرسندی دنیاست چو ابر
همه خندان‌لب از اینند که من گریانم
  • مهدی آرام بن

عارفانه2

۱۰
بهمن

مـــهر خـوبان دل و دیــن از همه بـی پروا برد
رخ شــــطرنج نبرد آنــــچه رخ زیبا بـــــرد
تو مـــپندار که مجنون سَرِ خود مجنون گـشت
از ســمک تا به سماکش کِشش لیـــلی بــرد
من به ســرچــشمه خورشید نه خود بـردم راه
ذره ای بــــــودم و مــهر تو مـــرا بالا بـــرد
من خسی بی ســر و پایم که به سیل افــــتادم
او که مـی رفـــــــت مرا هم به دل دریا بـرد
جام صهبا ز کــجا بـود؟ مگر دســت کــه بود
که به یک جلوه دل و دین ز همه یک جا برد
خم ابــــروی تو بود و کــف میــــنوی تو بود
که دریـــــن بزم بـــگردید و دل شیدا بـرد
خودت آموختی ام مهر و خودت سوخـــتی ام
با برافروخـــــته رویی که قرار از ما بــــرد
همه یاران به ســـــر راه تـــو بودیم ولــی
غــــم روی تو مرا دید و ز مــن یــغما بــرد
همه دل باخته بودیم و پریشان که غمت
همه را پشت ســر انداخت مرا تنــها برد

شاعر : علامه طباطبائی


http://gharib-madineh-dehdasht.blog.ir/  📌
سه شنبه  1396/11/10
  • مهدی آرام بن